ميراث مکتوبي که از مرتضي کيوان به جا مانده آن اندازه نيست که امروز بشود درباره آنها بحث کرد. اوايل شعر ميگفت و آنطور که گفتهاند در برخي از حلقههاي ادبي همدان هم شرکت ميکرد و بابت ذوق شاعرانهاش تشويق ميشد. اما بعداً که با شاعران و اديبان خلاقتر و نوآورتري سر و کار پيدا کرد به تدريج آن جنبه شاعرانگي او کمرنگتر شد. نجف دريابندري گفته است وقتي کيوان با هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو در پاتوقشان جمع ميشدند ابتهاج و شاملو شعر ميخواندند و کيوان گوش ميکرد و بيشتر ترجيح ميداد تنقيد کند. به اين ترتيب آنچه در چند سالِ پاياني زندگي کيوان پررنگتر شد علاقه او به نقد ديگران بود.
او مايل بود بيشتر آثار ادبي اروپا را نقد کند. نقدهايي هم که از او باقي مانده اين نکته را نشان ميدهند. با اين حال نسبت به آثار فارسي بيرغبت نبود. اما علاقهاش به آثار غربي سبب شده بود مذاق او در زمينه ادبيات قدري تغيير کند و در مواردي آثارِ ضعيف داستاني فارسي عصبياش کند. يک نمونه از اين نوع برخوردها را ميشود از واکنش او نسبت به محمدعلي جمالزاده ديد.
آنچه در نقدهاي کيوان بيش از هر چيزي جالب به نظر ميرسد تکيه بر نکتههاي مثبت آثار است. دليلش شايد واضح باشد. روحيهي او بيش از هر چيزي داير بر تشويق بود. براي همين غالباً از آثار ادبي مختلف خوشش ميآمد. خصوصاً اگر آن آثار ادبي مربوط به دوستان و يارانش ميشدند.
برخي از نقدها و نوشتههاي مرتضي کيوان را ميتوان در کتابي با عنوان «کتاب مرتضي کيوان» ديد که به کوشش شاهرخ مسکوب گردآوري و تدوين شده است. اسم کتاب نشان ميدهد مسکوب خواسته است به نيابت از کيوان کتابي منتشر کند که گويي خودِ کيوان آن را نوشته باشد. در عمل هم تا حدود زيادي همينطور است. کتابي که مسکوب گردآورده شامل خاطراتِ چند نفر از دوستان نزديک مرتضي کيوان از جمله محمدعلي اسلامي نُدوشن، ايرج افشار، نجف دريابندري، احمد جزايري، سياووش کسرايي، محمدجعفر محجوب و خود شاهرخ مسکوب است. قبل از اين خاطرات يک نامهي مهم در اين کتاب هست و آن نامهي پوري سلطاني است به معاون وقت فرمانداري نظامي تهران. پوري سلطاني مدت کوتاهي قبل از دستگيري و اعدام مرتضي کيوان با او ازدواج کرده بود.
بعد از بازداشت و اعدام همسرش زندگي او دگرگون شد. آنچه از همسرش براي او باقي مانده بود فقط دستنوشتهها و نامههاي کيوان بوده است. همه اين ميراث را عوامل امنيتي حکومت پهلوي با خود برده بودند. پوري سلطاني چندين ماه آمدورفت ميکند تا بلکه آن ميراث را يا دستکم بخشي از آن ميراث را بگيرد. کوششهاي او نتيجهاي نميدهند و به ناچار نامهاي به معاون وقت فرمانداري نظامي تهران مينويسد. نامهي او بسيار تلخ و دردناک است. نامهي تازه عروسي است که «در تاريکي و سردي بيانتهاي زندگي» دنبال روزنهاي ميگردد تا به سوي آن برود.
در بين خاطراتي که دوستان نزديک کيوان دربارهي او نوشتهاند خاطرات محمدعلي اسلامي نُدوشن يک ويژگي خاص دارد. او ميگويد کيوان فردي بوده «با طبع ملايم و رمانتيکگونه» كه استعداد بيشتري براي طرفداري از نهضتهاي صلحجويانه از نوع گاندياش داشته است. با اين حال تعجب ميکند که چرا کيوان به شاخه تندروي حزب توده گرايش پيدا کرد و در آن راه افتاد. اسلامي نُدوشن ميگويد توجيهي براي اين کار کيوان نتوانسته پيدا کند. جز اينکه فضاي افراطي ايران، در تفکر و سياست، گاهي طبايع حساس را به طرف افراط و راهحل نهايي و قهرآميز ميراند.
مرتضي کيوان جوانمرگ شد و شخصيتش قوام نيافت. اسلامي نُدوشن در بين خاطراتي که درباره او نقل شده روي يک نکته کليدي براي درک نوع زندگي کيوان انگشت ميگذارد و آن اينکه زندگي او با نوعي دلسوزي و جديت همراه بود که هر جا ميرفت به شکلي ذاتي در خدمت آنجا قرار ميگرفت. اسلامي نُدوشن مثالي ميزند و آن اينکه کيوان در عين حال که عضو حزب توده بود ولي در ادارهاي دولتي کار ميکرد و با رؤساي خود با ادب و وفاداري تا ميکرد، در حالي که خودش آن دم و دستگاه را ارتجاعي ميدانست و همينطور حزب توده آن دستگاه را مرتجع و خودفروخته ميخوانده.
نکتهاي که از خاطرات همه دوستان نزديک مرتضي کيوان ميتوان درک کرد نوعي تناقض در زندگي اين روزنامهنگار و ادبدوست است. بخش زيادي از خاطرات اين کتاب مربوط به کمکهاي بيشائبهي کيوان است به دوستان و نزديکانش. کمکهايي که گاه جنبه مالي دارند. در حالي که کيوان خودش مقروض بود و خانوادهاش دستتنگ. يا بهرغم آنکه به هواي آزادي و تغيير وارد حزبي شده بود که آموزههاي خود را به صورت مخفيانه و محرمانه پيش ميبرد در عين حال در خدمت دستگاه حاکم بود. کيوان در واقع روزها در خدمت رژيمي بود که آن را ارتجاعي ميدانست و با حالتي وفادارانه به آن کمک ميکرد و شبها با برنامههاي حزب سعي ميکرد به ريشه آن دستگاه تيشه بزند. اين تناقض چيزي را که نشان ميدهد نوعي خامي است در شخصيت فردي که ميخواست مبارزه کند. ميشود اين نوع زندگي را به شکلهاي مختلفي تفسير کرد و قطعاً يکي از آنها هم ميتواند ترديد در راهي باشد که کيوان در آن قدم گذاشته بوده است.
خاطراتي که دوستان کيوان دربارهي او نوشتهاند مربوط به سنين کهنسالي يا ميانسالي آنها است. يعني سالهايي که هر کدام از آنها به قول نجف دريابندري سي خودشان رفتهاند و حالا در سياست هر کدام براي خودشان سازي ميزنند. از بين اين افراد ظاهراً تنها ايرج افشار و محمدعلي اسلامي نُدوشن بودهاند که به دام سياست و حزب توده نيفتادند. هر دو هم دليلشان را در گلآلود بودن فضاي ايران ميدانند که ترجيح دادهاند ناظر باشند و وارد متن نشوند. اما بقيه کارشان فرق داشته است. از جمله شاهرخ مسکوب، سياووش کسرايي، نجف دريابندري و محمدجعفر محجوب. نکتهاي که آنها در روزهايي که خاطراتشان را درباره کيوان و حزب توده مينويسند بر آن تأکيد ميکنند نوعي زندگي از دست رفته است که البته همراه با حسرت و آه است. محجوب از اينکه کيوان را به حزب توده برده و او را به اين کار تشويق کرده خودش را سرزنش ميکند. دريابندري از تصميمهايي صحبت ميکند که خام بودند و اقتضاي روزهاي جواني.
شايد اولين شعر را در رثاي دوست از دست رفته، هوشنگ ابتهاج گفته باشد. يعني همان شعري که در بين شعرهاي سايه احتمالاً جزو ضعيفترين شعرها هم هست. او در آن شعر دربارهي درسي صحبت ميکند که خودش و ديگران از کيوان آموختهاند. درس عشق و وفا. همان چيزي که به قول شاهرخ مسکوب خلاصه انسان بودن از نگاه کيوان بوده است. مسکوب ميگفت در نظر کيوان «انسان چيزي نبود مگر دوست داشتن و دوست بودن». «کتاب مرتضي کيوان» همه شعرهايي را که در رثاي آن جوانِ تيرخورده سروده شدهاند جمع کرده. شعرهايي از احمد شاملو، سايه، محمدعلي اسلامي نُدوشن، احسان طبري، سياووش کسرايي، نيما يوشيج، محمود مشرف آزاد تهراني، نادر نادرپور و خود شاهرخ مسکوب که همه تلخ و غمناک هستند. از گريه و خون صحبت ميکنند و تأکيد ميکنند که مرتضي کيوان مرد خوبي بوده و به قول احمد شاملو «و اين همهي اعترافهاست.»
کتاب مرتضي کيوان سال ۱۳۸۲ چاپ شد. توسط کتاب نادر. در همان روزهاي انتشار دوبار تجديد چاپ شد و بعد از آن ديگر نشد.
بنبست
يکي از شگفتيهاي زندگي مرتضي کيوان حجم انبوه نامههايي است که او به دوستانش نوشته است. با اين حال شگفتي ديگري در اين مسأله وجود دارد و آن اينکه حجم انبوهي از آن نامهها ديگر وجود ندارند. نجف دريابندري ميگويد کيوان به او نامههاي بسيار زيادي نوشته بود. همينطور عکسهاي زيادي از او و دوستانش داشت. اما همه آنها در زمان دستگيرياش در آبادان از بين رفتند. ايرج افشار هم ميگويد مجبور شده همهي نامههاي مرتضي کيوان را پاره کند و از بين ببرد. چون بيم داشته که مأموران از طريق آن نامهها افراد ديگري را بازداشت کنند. افشار که در چند دهه زندگي خود هزاران نامه از شخصيتهاي مختلف با گرايشهاي فکري- سياسي مختلف را نگه داشته بود تا همين اواخر عمرش هميشه از اينکه آن نامهها را از بين برده متأسف بود.
با اين حال برخي از دوستان کيوان توانستند نامههاي او را پيش خود نگه دارند. مصطفي فرزانه يکي از آنهاست. او همه اين نامهها را به همراه خاطراتش از کيوان در کتابي به اسم «بنبست» منتشر کرد. کتابي که فقط يکبار چاپ شد و ديگر نتوانست تجديدچاپ شود.
برخي از دوستان نزديک کيوان در سالهاي کودتاي ۲۸ مرداد در ايران نبودند. از جمله محمدعلي اسلامي نُدوشن بود و خود مصطفي فرزانه يا سيروس ذکاء. کيوان با همه اينها از طريق نامه در ارتباط بود. از آنها غالباً ميخواست درباره جريانهاي ادبي روز براياش بنويسند. گفتهاند خود او بيش از هر کس ديگري در آن روزگار از جريانهاي ادبي اطلاع داشت. ايرج افشار گفته است او خصوصاً به ادبيات چپ علاقه داشت و براي همين ادبيات روسيه را پيگيري ميکرد. براي همين يکي از موضوعات محوري کيوان در نامههايش به دوستانِ آن روز ادبيات بود.
فرزانه همه اين نامهها را در طول چند دهه نگهداري کرد و عاقبت آنها را به چاپ سپرد. او در مقدمه نوشته است «يک دسته پاکت کهنه روبهرويم است. بعضي از آنها سفيد، بعضيها با حاشيه آبي يا سه رنگ سبز و سفيد و قرمز، ديگري با حاشيهي آبي و سفيد و قرمز… پاکتهاي مخصوص پست هوايي، با تمبرهايي که به جاي پشت، روي آنها چسباندهاند. تمبرهاي شش ريالي. تمبرهاي پست ايران. نماي رنگي ابنيهي نادر شهر تهران: عمارت پستخانه در ميدان سپه، با تصوير محمدرضا شاه قبل از اينکه به آريامهر ملقب شود. شاه جوان با موهايي که فرقشان از وسط باز شده، فرنج به تن، يقه مليلهدوزي… يا چهار تمبر يک ريالي و پنجاه ديناري.
شاه با لباس نظامي، سردوشي، يراق، چند رديف مدال و جقه به پيش سينه. توي پاکتها؟ کاغذهاي قد و نيمقد. کاغذهاي سفيد، صورتي رنگ، بنفش، آبي يا سبز. کاغذهاي مخصوص نسخه دوم ماشين تحرير که جوهر آبي و سبز به عمقشان نفوذ کرده و در پشتشان ولو شده است. کاغذهايي که با مرور زمان رنگ زرد مشکوکي به لبهشان نشسته و به علت خشکيده شدن، در تماس با انگشتان خش و خش ميکنند.»
کتاب «بنبست» چيزي شبيه همان کتاب فرزانه است درباره صادق هدايت. او در هر دوي اين کتابها کوشيده شخصيت و روحيه اين دو را واکاوي کند تا از اين طريق آنها را بشناسد. دستمايه او در هر دوي اين کتابها خاطرات و گفتههاي آن دو است. چيزي که نشان ميدهد فرزانه با نوعي دقت و وسواس آنها را از گزند فراموشي و نابودي حفظ کرده است. يک نمونه از اين دقتها را ميتوان در يکي از جملههاي فرزانه نشان داد. غالباً درباره کيوان گفتهاند او دوستان زيادي داشت. اما فرزانه ميگويد: کيوان «آشنا، زياد و دوست، کم داشت.» نکته ديگر اين است که فرزانه در کتابش کيوان را در حلقه دوستاني توصيف ميکند که بعداً غالباً محقق و پژوهشگر شدند. اما شاهرخ مسکوب، عکسِ او، آنچه از دوستان کيوان نشان ميدهد غالباً کساني هستند که سمت شعر و شاعري رفتهاند.